اگـر خـواهــی بیـا ایــن آمدن مـنـت نمی خـواهد
بـه هــــنگـام عـــزاداری ریــا را دور کــن از خـود
که اینجا معرفت میخواهــد و شــهـرت نمی خواهد
اگـــر خـواهــی که هیئت را کنی بازیـچه دسـتت
حســین از مـردمـان بی خـرد بیـعـت نـمی خـواهد
به زور و پـول نتوان هــیئـتی ها را کنی تطمــیع
حـیا کن، شـــرم کن بزم عزا قدرت نمی خواهد
مگو اشک فلانی حقّه بازی هست و نیرنگ است
فضولی تا به کی خاموش باش صحبت نمی خواهد
به کنج خـانه خوشـزاد اسـت و ذکر یا حـسین زیرا
که نوکر نوکر است و مـجلس و هـیئـت نمی خواهد